ورود به حساب ثبت نام جدید فراموشی کلمه عبور
برای ورود به حساب کاربری خود، نام کاربری و کلمه عبورتان را در زیر وارد کرده و روی «ورود به سایت» کلیک کنید.





اگر فرم ثبت نام برای شما نمایش داده نمی‌شود، اینجا را کلیک کنید.









اگر فرم بازیابی کلمه عبور برای شما نمایش داده نمی‌شود، اینجا را کلیک کنید.





موضوع: جذاب ترین افسانه‌های چینی

بازدید: 2099   تعداد پاسخ: 0
نمایش نتایج: از 1 به 1 از 1
  1. #1
    تاریخ عضویت
    2020/03/07
    نوشته ها
    1
    1

    جذاب ترین افسانه‌های چینی

    ماهی در سیلچوانگ تسه که مردی اندیشمند و تهی‌دست بود، روزی به سمت شطِ بزرگ رفت تا از ارباب توانگری که در آن ناحیه بود قرض بگیرد.اما مرد توانگر به او گفت:شک نکن که قرضی که می‌خواهی به تو خواهم داد اما باید کمی تامل کنی تا زمینم محصول دهد و آن را بفروشم، آن‌گاه 300 سکه‌ی نقره به تو خواهم داد.چوانگ تسهِ چینی چنین گفت:در مسیر که به سمت خانه‌ی تو می‌آمدم در بیابان در رودخانه‎‌ای خشک ماهی کوچکی دیدم که فریاد می‌کرد، ای رهگذر من از نژاد ماهیان دریایی هستم که از بختِ بد به این رودخانه‌ی خشک افتاده‌ام.اگر به من کمک نکنی چیزی نمی‌گذرد که بمیرم و جانم تباه شود، آیا می‌توانی مَشک آبی به من بدهی؟من با سر اشاره کردم و گفتم شکی نیست که آنچه تو می‌خواهی به تو خواهم داد، من به دیدار مردی که مالک سرزمین‌های پهناور و املاک زیاد است که رودخانه‌های فراوان از املاک او می‌گذرد می‌روم.اگر به آنجا برسم از او می‌خواهم که دستور بدهد تا روستاییان‌اش سدی بر یکی از آن‌ همه رود ببندند و آب در مسیل خشکیده بریزند و جان تو از خشکی نجات یابد.ماهی که در خاک می‌تپید گفت: آه فقط مشک آبی جان مرا نجات می‌دهد، اگر به انتظار بنشینم که روستاییان بر یکی از رودخانه‌ها سدی ببندند و آب در این مسیل بیفکنند مرا در میان ماهیان نمک‌سود شده شاید پیدا کنی.
    افسانه‌های چینی : پسری که به مرگ مادر رضایت داددو خانواده در یک خانه زندگی می‌کردند.خانواده‌ای که پنجره اتاق‌اش رو به بیابان بود عزادار شد، چون مادر در آستانه‌ی مرگ بود.پسر خانواده بر بالین مادرش گریه می‌کرد، اما معلوم بود که زیاد ناراحتِ این قضیه نیست.در اتاقی که پنجره‌ای به سمت جنوب داشت، پسر به مادر خود گفت تو عمر زیادی کرده‌ای، وقت آن رسیده که کم‌کم آماده‌ی مرگ شوی، اما قسم می‌خورم که برخلاف دیگر فرزندانت چنان از غم تو اندوهگین شوم که همه از دیدن اشک تلخِ من دلشان به درد بیاید.آه، پسری که به مرگ مادرش رضایت دهد چگونه می‌تواند اشک بریزد.
    افسانه‌های چینی : حلزون و ماهی‌خوارحلزون بزرگی در ساحل، صدف خود را باز کرده بود تا از گرمای آفتاب استفاده کند.در همین حین مرغ ماهی‌خواری به قصد شکارش منقارش را درون صدف برد و حلزون که احساس خطر کرد صدفِ خود را بست.منقار ماهی‌خوار در صدف ماند و تلاش ماهی‌خوار برای رهایی فایده‌ای نداشت؛ صدف در منقار پرنده ماند.مرغک درازپا با خود گفت اگر امروز و فردا باران نبارد بی‌شک حلزون خواهد مرد.حلزون گرفتار اندیشید اگر امروز و فردا منقار ماهی‌خوار را رها نکنم، بی‌شک پرنده از گرسنگی هلاک می‌شود.در آن هنگام ماهیگیری بی‌چیز که از آنجا می‌گذشت آن دو را دید و ماهی‌خوار و صدف را شادمان به خانه برد تا غذای مطبوع شب بشود.

    افسانه‌های چینی : دیوار فرو ریختهمرد ثروتمندی دید که دیوار خانه‌اش بر اثر باران سیل‌آسا فرو می‌ریزد.پسرش خرابی دیوار را دید و به او گفت، این شکاف را خیلی زود باید ببندیم وگرنه دزدان از تاریکی شب استفاده می‌کنند و از این راه هر‌چه داریم غارت می‌کنند.مرد تهی‌دستی در همسایگی آنان همین که شکاف دیوار را دید به او گفت، این شکاف را زود باید ببندید وگرنه دزدان از تاریکی شب استفاده می‌کنند و اموالت را غارت می‌کنند.این اتفاق افتاد و مردی از شکاف دیوار وارد خانه آن مرد شد و هر چیز کوچک و بزرگی که داشت به غارت برد.مرد ثروتمند به همگان فخر می‌فروخت که من پسری دارم که خیلی داناست و در پیش‌گویی قدرت زیادی دارد، حال آنکه دزد خانه‌اش همان مرد فقیر همسایه بود.
    افسانه‌های چینی : اسب گران‌بهادر روزگاران قدیم حاکمی بود، خواستار اسبان نژاد برتر، که برای هر یک هزار سکه‌ی زر می‌داد؛ اما سه سال جستجو کرد بی‌آنکه اسبی به دل‌خواه خویش پیدا کند.یکی از وزیران او وقتی اشتیاق زیاد حاکم را دید قبول کرد که در زمان کوتاهی اسب‌های دل‌خواه حاکم را بیابد.وزیر جست‌ و‌ جو را آغاز کرد و چند ماهی گذشت و از وجود اسبی عالی خبر یافت که در آستانه مرگ بود؛ سَر اسب را پانصد سکه زر خرید و نزد حاکم برد.حاکم از این ماجرا خشمگین شد که من اسبِ زنده می‌خواهم و تو سَر اسب مُرده برای من آورده‌ای.وزیر گفت چون حاکم سر اسب مرده‌ای را پانصد سکه‌ی زر خریداری می‌کند، صاحبان اسب‌ها فکر می‌کنند که در برابر اسب اصیل چه مقدار زر خواهند گرفت.بدین گونه، هر کس اسبی اصیل در طویله داشته باشد به حضور شما خواهد آورد.مدتی از آن ماجرا نگذشته بود که حاکم به داشتن اسب‌های اصیل شهرت یافت
نمایش نتایج: از 1 به 1 از 1

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

اشتراک گذاری موضوع

اشتراک گذاری موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •